پلاک 14
پلاک 14
دستنوشته ها ی یک خبرنگار

یک لباس بدون آستین 12جیب که اصطلاحا به آن جلیقه گفته میشود بهمراه یک دوربین اقساطی که از گلوی زن و بچه خودمان میزنیم تا بتوانیم با یک ماه درآمد مان آنرا تهیه کنیم درکنار یک جفت کفش آهنی برای دویدن پشت این مسوول و آن مقام دولتی و غیر دولتی شده مشخصه شغلی به نام خبرنگار که روی پیشانی ما آنرا نوشته اند.

آنچنان اعتیاد آور است که اگر آلوده اش شوی دیگر برایت دل کندن از آن مشکل و طاقت فرسا است تاجایی که در بین دوستان و آشنایان و پشت تلفن واژه "چه خبر؟" میشود علامت بارز شناسائیت . صبح که چشمانت را به جهان و روزهای تکراریش بازمیکنی آنچه ذهنت را مشغول میکند این است که امروز ازکجا چندخط! نان وپنیر ساده پیدا کنیم که آنروز لااقل درد گرسنگی مردم را به قدر وسع خودمان نوشته باشیم.

این که امروز از یک اتفاق ساده چگونه چند سطر اضافه بنویسیم که خط کش آقای سردبیر چند سانتیمتر بیشتر آنرا نشان دهد تا اعداد ماشین حساب روی میزش شاید یک رقم بیشتر برایمان چشمک بزند شده دغدغه هر روزمان  تا وقتی شب به خانه برمیگردیم کنار ژست ژورنالیستی خود یک نایلون که داخلش چندمیوه سردخانه ای جا خوش کرده ، دست همسرمان بدهیم تا او نیز باور کند که ماهم شغلی داریم و برای زندگی در کنارمان به فردایش امید داشته باشد.

این روایت هرروزه امثال من است که بعنوان نماینده و سرپرست یک روزنامه یا خبرگزاری از دفاتر مرکزیمان مفتخر به گرفتن نام خبرنگار هم شده ایم و سی روز هر ماه را تمام فکر و ذکرمان این است که چند خط بیشتر از گرفتاریهای شهر و مردممان بنویسیم وگاهی آنقدر کوچه وکوچه های این شهر را با باغهای آسایش پایان هفته  پایتخت نشینان برای یافتن یک سوژه داغ تهرانی پسند بالا و پائین میکنیم که یادمان میرود کمی آنطرف تر مدیرانمان برای فرار از واریز 4 درصد حق بیمه حاضر نیستند به زور دادگاه و دیوان عدالت هم که شده اسم ما را بعنوان خبرنگار معرفی کنند.

تمام حجم ذهنیمان شده اینکه چند گزارش در ماه نوشته‌ايم و گزارشمان چه تعداد خط  يا ستون شده است؟ بايد هر ماه تعداد خط‌ها را حساب کنيم تا باجذر گرفتن از آن به تعداد دقایق یک ماه تازه به تعداد ارقام نوشته شده روی دفترچه اقساط ماهیانه مان برسیم.

رابطه تعداد خط ها و مبلغ دریافتی ما در صورتحساب دریافت و پرداختهای دفتر نمایندگی رابطه غیر قابل تغییری دارند و ديگر براي خودمان به عنوان يک خبرنگار هم فرقي ندارد که چه مینویسیم  يا چطور به آن میپردازیم.زیرا برایمان ملموس است که  اگر مي‌خواهيم 17 مرداد هرسال درلیست خبرنگاران شهرمان قرار بگیریم باید بنویسم وبنویسم و از آنچه آنرا رسالت خبری می نامند فارغ باشیم .

این آشی از واقعیت شغل ما است که در دیگ آشپزخانه هایی پخته شده که آشپزش خود ماهستیم و وقتی میخواهیم مزه همین آش را دریکی از شبهای هزار رنگ همین شهر مان باچاشنی دغدغه اجاره همان دفتری که هزینه پیش پرداخت آن چند برابر خانه ای است که آنرا برای زن و فرزندانمان اجاره کرده ایم و حاضریم اجاره ماهیانه منزلمان چند ماه چندماه به تاخیر بیافتد ولی اجاره دفترمان خدایی ناکرده با تاخیر روبرو نشود که مبادا آنچه ازتمام دنیای حرفه ای مان ساخته ایم یک شبه بدست مالکانی که شاید درطول شبانه روزشان فقط چند سطر روزنامه را آنهم جلوی کیوسک های روزنامه فروشی با جابجا کردن آجر و تکه آهن های رویشان بدون پرداخت کمترین مبلغی میخوانند تا مبادا از قافله دهکده جهانی عقب بمانند ، در وسط خیابان پهن شود که خبرسازان روز و شب این شهر پرآشوب خود سوژه یک خبر ساز دیگر نشوند ،بچشیم  یا کنج تاریکی بی مسوولیتی مدیران شرکت برق درکنار دیواری مخروبه ویا در کوچه باریکی از بی مسوولیتی مدیران مناطق شهرداری زیر یکی از همین ساختمانهای بدون پارکینگ سربه فلک کشیده از پشت یکی از همین خودروهای اقساطی دوبل پارک شده سوزش دل نواز یک شی تیز پهلویت را میشکافد تا گرمی خون تازه تو را متوجه کند  "واو " و "یا"ی امروز این چند سطرت خون کدام شیرپاک خورده ای را بجوش آورده است .

خیلی ها را سوار شتر قافله دهکده جهانی کرده ایم  اما خودمان خیلی وقتها پیاده میرویم و گاهی هم ازاین قافله جا میمانیم . اگر از جای انگشت باقی مانده خیلی از همین مسوولین که امروز برای دیدنشان باید پشت درب اتاقشان به انتظار بنشینیم و منتظر نگاه پر از مهر!! مسوولین دفترشان که برحسب اتفاق خواهر زاده وبردار زاده آقای مدیر و نماینده از آب درمی آیند باشیم، بگذریم زخم جای پای آقا وخانم نماینده و مدیرعامل که روی دوشمان هرشب بادستان کوچک فرزندان سه وچهار ساله مان پماد های سوختگی روی آن کشیده میشود ،خوب شدنی نیست.

آنقدر حرص مبالغ سنگین حق مسوولیت و ایاب و ذهاب مدیران رده چندم ادارات مختلف را میخوریم که یادمان میرود چند ساعت دیگر شب میشود و هنوز فرصت نکرده ایم لقمه ای نان بخوریم تا لااقل زخم معده نگیریم یا در صف بربری 325تومانی با یستیم که به بهانه نداشتن پول خرد کنار بعلاوه تکه ای از نان باید برایش 500تومان پرداخت کنیم.

اگر از خیر داشتن یک پیکان از رده خارج شده ایران خودرو  یا یک چار دیواری 50-60متری رفع خلاف شده درکمیسیون های ماده صد شهرداریها برای زن و بچه خودمان بگذریم  لزوم به روز رسانی دفاتر و آورده های علمی حرفه ما حداقل برای آنلاین باقی ماندن همین مدیران محلی با ژست های ملی که یک ضرورت انکار ناپذیر است .

البته هیچ کدام از ما مدعی نیستیم درکنار سفرهای اشانتیون شرکتهای پیمانکار به کشورچشم بادمی های آسیای شرقی یا اروپای غربی برای ما هم یک صندلی رزرو شود تا خدایی نکرده از علوم روز اطلاع رسانی آگاه شویم و کمی دامنه ارتباطمان را از گرمدره و آبیک فراتر بگذاریم ولی انتظار این را داریم که حداقل از همین اساتید دانشگاههای خودمان که با حداقل ها حاضرند سالها تجربه و اندوخته عملی شان را دراختیار جوانانی قرار دهند که برای دانستن مردم از خود و زندگی شان گذشته اند باکنار هم قرار دادن چند صندلی یک کلاس تشکیل دهندتا شاید کمی از روزانه نگاریهایمان بکاهیم و چند قدم برای روزنامه نگار شدنمان برداریم .
 


نظرات شما عزیزان:

رضاآهویی
ساعت10:24---26 اسفند 1390
مطالب خوب شما رو درحوزه بین الملل دنبال میکنم .الان بطور اتفاقی با وبلاگتون برخورد کردم و ازاین اتفاق خوشحالم .قلم روانی دارید که به دلم میشینه خدا خیرتون بده .

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









نوشته شده در تاریخ چهار شنبه 14 مرداد 1390 توسط علی جعفری

برچسب ها: خبرنگار روزخبرنگار  
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Blog Skin